مدح و شهادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
امـشـب کـه نـاز از مـژۀ تـر کـشـیـدهام با اشک خـویش، نقـش کـبوتر کشیدهام نـقـاش نــیـسـتـم ولـی انـگــار، بـا قـلـم طـرح «مـدیـنه» در دل دفـتر کـشیدهام ماهی به روی «گنبد خضرا» به روشنی آهـی به یـاد «شهـر پـیـمـبر» کـشیدهام گـیـسـوی نخـلهای پـریـشـان شهـر را در برگ ریـز سـرو و صنـوبر کشیدهام شـایـد یـکی، شـبـیـه گـل ارغـوان شود صـد بـار، عـکـس لالـۀ پـرپـر کشیدهام «روح القدس» که داد به دستم گل غزل دیدم به «بیت وحی خـدا» سر کشیدهام صبح قیامت است و «اذاالشمس کورت» من در «مدینه» شورش محشر کشیدهام «پـیک اجل» اجـازۀ وارد شدن گرفت دستی که کوفت حلقه بر این در، کشیدهام در خـانـۀ «حـبـیب خـدا» سوز ناله را بـا روز رسـتـخـیـز، بـرابـر کـشـیــدهام زهرا که بود زمزمههایش جگر خراش او را کـنـار سـاقـی کــوثــر کـشـیــدهام پرواز روح قدسی «خورشید وحی» را با اشک دیـده، پـاک و مطـهـر کشیدهام آتش گرفت، خـیمۀ دل های «اهل بیت» این شـعـلـه را ز عـرش فراتر کشیدهام این باغ، بعد داغ نبی، روز خوش ندید این است اگـر که لالـۀ پـرپـر کـشـیدهام اشکم که پشت «پنجرههای بقیع» ریخت دیـدم که از کـجـا به کـجـا پـر کـشیدهام گفتم به سوز مرثیه: چنگی به دل بزن! دیدی که نقـش ساقی و ساغـر کـشیدهام گفت: از «شفق» بپرس که آب از سرش گذشت امـشـب کـه نـاز از مـژۀ تـر کـشـیـدهام |